روزنه

آسمان تیره وتار است
اهریمن مار بدوش
آنکه تشنه خون است
هنوز ازخون جوانان وطن مینوشد
گاه رزم وپیکار است،

ای شمائیان که بتماشائید
برخاستن دگربار تکلیف است
تا ضحاک وضحاکیان درکارند
هرگز نروئید گل امید
این تکرار شوم تاریخ است.

رویای گندم

سطل های شهر نامهربان
این همدم کوچه های فقر
راز عشق میخوانند
از آه جانسوز مادران
واز سکوت پردرد ورنج پدران
چه رویای عجیبی ست
شوق یافتن عروسک سخنگو
در وهم چشمان پرشور کودکان …
اینجا، سرزمینم ایران
مرا دیگر لعن ونفرین نیست
شکوه وتکریم از این هرمان نیست
داسهایمان سخن از روزی میبرند
که پدرانمان برای بهشت رویاها
سربریدن سکهای آبادی را
بجرم واق واق شان
یا شاید بجرم آشتی با گرگهای بیابان
گناه آنان زفریب شیطان بود
سکوت وناتوانی امروزمان
از جهل وغرور کورمان
بامن حرفی بزن
راه کوچه خورشید نشانم ده
ای آنکه آسمان وزمین ازآن توست
بهشت ارزانی فربه گان نامقدس
مرا جهنم ونان گندم بس است
گر من از تبار وفرزند آدمم
زاده عشق حوای مادرم
نه هابیل ونه قابیلم
از خاکم وخاک اولین وآخرین اندیشه ام
مرا از این سطل های یاس
تا مزرعه های طلایی گندم
تنها یک واژه بود
فریب وفریب وفریب
که حک شده برپیشانی این خاک کهن
افسوس با نام تو
هنوز فروزان است
شعله جهالت
برعقل وهوش این مردم درمانده و غریب.

اشک فراق

از ترنم دانه های جاری اشکم بخلوت شبانه
نام ویاد توست هرواژه راصد شعر وترانه
آندم که سایه حضوررهگذری در آینه خیال
درهم میشکند این سکوت و سکون بی مثال
با سرآستین شرم میزدایم فعل زاریم
تا کس هیچ نپندارد دلیل شب زنده داریم
با دل هزاران گفتگو میبرم به راز و نیاز
تا زخاطر بزدایم این سوزغم واندوه جانگداز
افسوس وصد دریغ از من ودل شکسته ام
در فراموشی روزگار هنوز بسوگ نشسته ام
این شوق کهنه را پیوند است با هر واژه نوین
گرمن ودل را سوختن است درآتش غمی دیرین
باشد تا زشکوه های شبانه ام شوق فروزان شود
تا در آسمان دلم بدرخشد وستاره جاودان شود.

س.آ