با ردای مسیحای زمان بانگ رهایی دادی
مردمان ساده دل ورنجیده از دیو زمان را
بصد شور وشعف نوید آزادی دادی
جانها در ره این مژده چو بهاران میرسد
روز وصل جانان وجمع یاران میرسد
چون کبوتران مسلخ یکایک به قربانگاه دادی
صد دریغ ودرد زان همه خونهای پاک
بهر بهروزی وشادکامی
گشت روان از سینه های چاک چاک
آنکه آزادی در اندیشه چون جانش بود عزیز
روز دیگر گردید اسیر دست تویی خونریز
نهر خونهای بیشماران
بحکم ات همچنان رودی روان
قصه این درد ورنج
آتش سوزی است بجان
این درخت روییده بر خاک وطن
میوه اش تنها سدر گشت وکفن
باتو گویم ای از بن وریشه در خلسه وخواب
دورگردون را نگر
گر بچشم دل داری جواب
درکجای قصه آفرینش
دین وایمان بود رهنمای مرده گان
گر بسر عقل وخرد
خوان این نکته های پر اثر
تا نباشد نوع بشر
دین وآئین جمله باشندبی ثمر
تو که با نام خدا میستانی جانها
روز محشر چیست ترا زین مدعا…؟
س.آ
ماه: مارس 2021
هوای آزادی
اینروزها چند دلگیر وافسرده ترینم
ازین قفس ریا وفریب سخت غمگینم
دلم از شعله سوزان این روزان سیاه
بسی خونین است و دربند غم اسیرم
بانگ دردم و بغضی غریب در سینه دارم
بر پرنده گان زاده قفس از آزادی چه بگویم
از آسمان وپرواز یاد نیست ایدل زخمین
نفرین براین قفس اندیشه از آئینه ها شرمگینم.
س.آ
روزگار سیاه
دل خونین من و خاک
از زخمهای زمانه گردیده بصدچاک
چشمها از جور وستم همه اشکبار
تاچند صبر وتحمل برخصم نابکار
چند پر وبال پرواز شکستن
زبانهای نغمه از نای بریدن
آن خورشید برآمده ازعشق کجا شد
هرآنچه به خونها سرشتیم فنا شد
ای خصم گمانت ترا مرگ محال است
ای خفته کبر وغرور این وهم وخیال است.
زمستان سیاه
گلها با بهار می آیند
پروانه ها وزنبورها
حتی شاهپرکها
بسوی گل وگلزار می آیند
اما بدلها شور وشادی نیست
پرنده ها میدانند
چیزی یا کسی غمی سنگین در دل دارد
یا که شاید دیو پلیدها دراین بیشه منزل دارد
دربهاری که گل لبخند شکوفه نکند
پرستویی زیر شیروانی عشق لانه نکند
بهارش بیگمان رنگ زخزان دارد
ننه سرما رخت عزا برتن دارد
ای مرغ شب بیدار بخوان
این مرز وبوم
این گل وگلزار
بغض چه چیزی را دردل وجان دارد.