تا صدا دادم ترا
شب فرا رسید مرا
در ظلمت نگاه تو
هیچ نبود آشنا
دردا
تاریک یک خیال دور
هنوز نوید راه من
با خورشید ترا
گر روشن امیدی ست
با صبح آرزو ترا
گر نغمه پرنده ای ست
بگو از دلتنگی های من
از آیه آیه های کتاب خون
بگو از بهشتیان زمین
بسالیان
اهریمن ز کارشان
شده شرمگین آز و کین
تا صدا دادم ترا
دوزخ گردید نسیب من
عمری سکوت زبان گرفت
وای ازین گناه من !