شاملو
چگونه فریاد نشوم
بغض سالیان در گلویم را
به هزاران آه گل افشان نسازم
هر واژه از حنجره زخمین ات
مرا مرحم رنج هاست
از خاک پاک آلوده بخون پرنده گان اندیشه وپرواز
از دریای نیلگون توده های در فقر ورنج
و از عشق چنان سخن افروخته برتارک اندیشه های توست
که مرا دیوارهای سکوت وترس
همچون بارش باران فرو ریزد
نام تو همانا بامداد وآغاز است
گر صده ها خورشید آرزوهایت برنتابد
برلاله های روئیده بر مزار تو
گل واژه هایت همچون ستاره گان وخورشیدند…!