بکجا یابم تو را
دلگیرم و خسته رویاها
چه بگویم ، چه بخوانم
روئیده بخواب بوته یاس
سرد است نگاه از وحشت وترس
تا کجا فریب اندیشه کنم
ره رفته را
نه یکبار بصدبار پیشه کنم
مرا نه سحر کتابی ست
و نه
عصای جادو
تا جهالت ها بخوانم زین گفتگو
بکجایی گر همه افسون تو
تاشبی آرام گیرد زان یک، شیدای تو
گر واژه ها را نیست زبان مهر ومحبت
افسوس ز خاموشی شمع های رفاقت
تومیدانی زاین درد وجود
نه از دیده گانم
از دل غمبارم بسالیان خون میبارم…!
…..
ای آزادی :
ای رویای تمام دلیر مردمان درخون تپیده
ای یگانه امید زندگانی
با کدامین واژه نقش از تو زنم !
در سرزمینم
مرگ تقدس از آسمانها دارد !
چگونه به پرواز اندیشه کنم !