آسمان بارانش هست ؟

با گوشه پیراهنم
پاک میکنم چشمان ترم
بغض غریب در سینه دارم
ابر نیستم تا ببارم
چشمه نیستم تا بجوشم
اشک چشمانم
شیره جان من است
این غرور کور مردانه
باز مشت میکوبد براحساس شبانه
چرا
در مرگ یک پرنده
جدا شدن گلی از شاخه
حتی از شنیدن یک سوگ نامه
چنین غم بر دلم می نشیند
چرا چنین افسرده زدرد میگریم
من که دلم سنگ بود
بگاه رزم با خصم
گلوله ها برایم مشق تفنگ بود
کنون به اندک نوای حزین
ترک برمیدارد بلور شیشه قلبم
کدامین نگاه مرا زمن ربود
در مکتب کیمیاگران عشق
چنین نرم و لطیف زنگارم زدود
برایم دستمال بیاور
جانا
هوای دلم باز ابری ست
آسمان بارانش هست؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *