گِل کوزه

چرا چرا چرا
جواب هرچه تو گویی
سخن هرچه تو دانی
من از جنس خاک دگرم
روحی اگر
از نفس گرم تو رقصان است
بالی اگر
از پر رویاهای تو نقش آسمان است وستاره
من اسیر قفس چراهای بیشمارم
نغمه ای گر بخوانم
هوای ابری دل است و
راز
معمای زیستی نافرجام
اگر درآینه چشمانت
لبخند مردی تخم گذاشت
اگر بردامنت خوشه انگوری سخن را
پیاله ای شرب سرخ است
آرزوها در برکه مرغان مهاجر
یاد پرواز را
به هوش ستاره ها می آویزد
مست مرا سجده توست
آنگاه طلسم چراهای رنج آدمی
بدستان عشق برسنگی شکنم
باشد خاک مرا
گِل کوزه ای بردستان تو
شاید دگربار برلبانت نشینم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *