مگر آفتاب

ازبلند کوه تردید
تا سبز دامنه جنگلهای خیال
چه خون ودل خوردنهایم دریاد
چه سوز وگدازهایم فریاد
زان تیره گیهای دل زار وشیدایم
آه از ان اشکهای التماس
سربزیر افکندنهای شرم واحساس
جاده ای ساختم از آه های پرسوز شبانه ام
ونهری ازهق هق گریه های بی بهانه ام
ای نجواهای کور
دل بتو دادم تا به ترانه
من ودل فرزند رنج وتردیدیم
لب فروبسته زخم ودردیم
مگر سقوط زکوه بلند خیال…!
مگر پرواز تا روشنای دل ووصال.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *