دل درخاک

پاها چه غمبار وناتوان زار میبرند کوچه های کودکی را
آنجا که گم گشت آرزوها و رویاهای من است
ای پاهای مهربان
بی تو نیز دل درگذر است
کوچه رویاها را بدنبال سالهای رفته میگردد
اگرچه دل نیز پیر وخسته راه است
ولی بربال جادویی اندیشه
ره بسوی چشمه سار ابدی میبرد
نازنین پاهای من
ترسم درفراق وحسرت دل
زانوان خمیده ات مرگ را در آغوش بگیرد
وصیعت ام نه دستانم
برای عبرت ازخاک بیرون بماند
تاهمگان بدانند چه تهی رفته ام
بلکه کفش هایم را برخاک گورم بتماشا بیاویزند
تاهمگان بخوانند راه چه نزدیک بود
چه بیهوده عمری کوچه ها را بدنبال خانه امن آشنا میگشتم
وصله های نشسته برکفشهایم بهترین گواه من است
دربهت چشمان هیاهو…!

س.آ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *