از ماست که برماست

آی ی …ی روزگار
آمیخته به آهی …ی بسیار
تاچند سکوت وانتظار
درپس دیوار حسرتها و
ابر بغض های تیره وتار؛

ای مردم بتنگ آمده از جان
زین نامرادیهای بیشمار
گرسنگ باشیم
دل سنگ را
تاب وتحمل این همه درد ‌و رنج نیست؛

چگونه سالیان به فریب زیستن
کس ازغیب به یاری برنخواهد خواستن
تاخود به همت برنخیزیم
خانه ظلم بکدامین بازو فرو ریزیم؛

آندم چو من وتو ما شویم
کوه ها از جا برکنیم
ای …ی روزگار
همگان نیک میدانند
از ماست که برماست.

س.آ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *