شعر من

شعرمن از هجوم درد ها و رنجها خونین است
درد کودکان گرسنه
دختران بی پناه خیابان
درد مردان شرمزده لقمه ای نان
درد سفره های خالی
وزنان ومادران رنج وکار
درد شبانه های خونین انگشتان
در جیرجیر دارهای قالی
شعرمن رنگ از آه وناله های هر روز وهر شب فقر دارد
اگرچه تهی وخالی از واژه های قشنگ است
خالی از گل وبلبل های نغمه خوان موسم بهار است
این سینه شعله سوز دردهایی است
از جنس مردمان سرزمینم ایران
زبانم از آتش گداخته ظلم وستم سرخ است
چه باک مرا
اگر سرم برباد دهد به بهای آزادی
شعر من از هوای نفس میکشد
که هنوز
تیره وتار است
اما امید رهایی وپرواز رویا نیست
این بشارت خونهای است
که بسالیان
بپای درخت آزادی جاری ست.

س.آ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *