رویاها نیز رنگین اند.

جوانی موسم شکفتن ها بود
گل کردن وطراوت بخشیدنها بود
چه بگویم زان سالهای دور
از مرگ هزاران گل وهیاهوی کور
زان غنچه هایی که نشکفته پرپر شدن
نهالهای نورسته ای که اسیر تبر شدن
بهار عمر ما چه تیره وتار بود
آرزوهایمان گرفتار فریب روزگار بود
گر به اندیشه نظر برآن روزان میبرم
هنوز در سینه به درد رنجورم و آه میبرم
چه فریب شومی بود آن همه قیل وقال
بعد سالیان چگونه زخاطر برم آن وهم وخیال
ما را درسر هزار شور وشوق پرواز بود
افسوس فریب مان دادند وقصه محال بود
همه عمر و جوانی ما به طوفانها فنا شد
شکست دل ما ورویاهای ما تباه شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *