خانه…!

بتو اندیشه میبرم و
بخود مینگرم
من از تو وحشت نمیجویم
آغوش تو
هرچند سرد و تاریک و نمور
آخرین پناه من است
این ره یافته تا آبی آسمان ها
پیکرین را
امانت توست
آغوشت بازوان شوق دیریافته من
تا کدامین لحظه طپش
ترا درود باید گفت
ای اولین و آخرین آغازیدنم
گامهای هرزه گرد این کولی بازیگوش
تا خاموش ترا آغوش
هرگز نشایدم فراموش.
ای خاک

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *