خیلی دور خیلی نزدیک

سایه ها میدانند
راز سکوت بلند زبانم
یگانه بانگ رسای عصیانم
خورشید ادراک داغ و سوزان
گُر گرفتم زحقارت های زمان
زین زمزمه های کینه افروز
زین آدمک های هیمه سوز
قصه ام افسانه تک درخت بیابان
سایه گستر مسافران
جان پناه پرنده گان
خود اسیر باد و طوفان
خود تشنه عطش تابستان
سایه ها میدانند
هوش وحشی کوچه ها را
اشک تلخ خشکیده رودها را
بهار نیز تنها مسافری ست
از کوچه های سرد زمستان
دلهای شکسته بهانه تازه نمیخواهند
بهر غروب با مرگ سایه ها
ابر میشوند باران میشوند
در خلوت شوم دلتنگی ها
با محو یادها
دگربار تو را خاطره می شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *