وقتی دلم می گیرد
در سوز خاطرات دور گُر می گیرد
چشم درچشمه شعرها می شویم
یادها را
یکایک درآغوش می فشارم
اشک نمی شوم
بر برگهای خزان مرده
آه نمی شوم
بر حسرت های دل سوخته
آئینه چشمان آفتاب می بویم
قفس کبوترهای شعر می گشایم
میدانم
روزی من نیز خاطره خواهم بود
و برای نهال های نورسته
خاک گلدانی خواهم شد
وقتی دلم می گیرد
دل به رویای تو می سپارم
ای عشق ٬ اییگانه بال پریدن
و برای رسیدن
تا سرچشمه مقصود
می سرایم ٬ می خوانم
با بانگ بلند آواز
من نیز
کبوتران شعر خود میدهم پرواز.