مرا تا رنج

سفره خالی تر ازنان
شرم من است برچشم عزیزان
همه عمر تلاش وکار
حسرتهای فروخورده
بغض های بی باران
تاعمق پوچ هزاران پندار
چگونه به او ایمان قوی دارم
آنگاه که موبدان رستگاری
تاسحرگاهان کیفور عیش ونوشند
ز درد ورنج مردمان
فرسنگ ها فراموشند
مهرش ازکدامین آستین
چون ستاره پرنور خواهد تابید
آنگاه که دستان به زیور تزویر رنگین است
برای من وما
مرگ اولین وآخرین سرای آسودنهاست
هرچند بسالیان
امید همچون طلوع آفتاب
به اندیشه رهایی
یگانه رویای انتظار من وما بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *