بابا که رفت

بابا آب داد
شعر زیبای وطن بود
بابا نان داد
نغمه ساز سفره های رنگین
فروغ اش شمع جان بود
هرکجا بابا بود
درد ورنج افسانه بود
شور وشوق کودکی
در کلبه کوچک ما
چون هزاران کلبه روشن
غرق شادی پر زشور وآواز بود
دردا یاد آن روزهای شاد
دردا بابایمان نشناختیم
او زمام وطن راندیم
به هزاران حرف فریب
نعره ها از بغص وکین خواندیم
گشت تیره وتار روزهای روشنمان
پژمرد گلهای امید زمرگ خورشید دلهایمان
بابا که رفت چشمه ها نیز خشکید
شعله افتاد در گندم زاران
بهر گوشه
قهقه خشم ونفرت دیوان
روبه کان فربه از غفلت ها
خانه کرد بردل آه زحسرت ها
سالیان عمرمان برباد رفت
خانه عشق وامید
وطنم ایرانم
درجهل وخرافات تاراج رفت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *