طلسم تنهایی وسکوت

نمیدانم زعشق دلگیر وغمگینم
یا به اندیشه
ز نامرادیهای روزگار چنین زمینگیرم
یا که شاید درالتهاب کوچ پرنده گان
دل بهوای پریدن بیتاب است
آه ازین واژه های تلخ سکوت
هزاران سخن دارد و شرمگین است
گر از دل گذر کنم
با چشمان شیدایم چه کنم
گر با سکوت تا دیار اندیشه ها سفر کنم
با زبان سرخ رویاها
چگونه مرغ پرواز دلم را
زین قفس آرزوها رها کنم
چند ازجمع مرغان پرواز چشم فرو بستم
از خروش دریاهای مواج
تا بلند قله های آرزو دل بریدم
افسوس خلوت چاره ساز دل من نبود
هم آغوش شعرها وافسانه ها شدم
افسوس هر یک مرا بشوری چون شعله ها بجان افروخت
درد این شوریده حال را
تنها شوریده حالان دانند
خاموشی و خلوت گزیدنم را چه سود
باید درآتش عشق هزاران سوخت و آرام غنود.

س.آ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *